جدول جو
جدول جو

معنی باده خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

باده خوردن(مُ وَ قَ)
می خوردن. شراب خوردن. می گساردن:
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.
ابوشکور.
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد.
فردوسی.
سر تخت ایران ابی شهریار
مرا باده خوردن نیاید بکار.
فردوسی.
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور.
خیام.
همه باده بر یاد او میخورند
خراج ولایت بدو میبرند.
نظامی.
بیاد مهربانان عیش میکرد
گهی میداد باده گاه میخورد.
نظامی.
باده کم خور خرد بباد مده
خویش را یاد او بباد مده.
اوحدی.
نه شب عیش و باده خوردن تست
کآبروی جهان بگردن تست.
اوحدی.
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم.
حافظ.
ساقی ار باده باندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشۀ این کار فراموشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز خوردن
تصویر باز خوردن
به هم برخوردن، تصادف کردن، مصادف شدن، رو به رو شدن، برای مثال بیامد که خواهد ز گردان نبرد / نگهبان لشکر بدو بازخورد (فردوسی - ۴/۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ ذَ)
اندوه خوردن. غم خوردن:
کسی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و انده مخور.
فردوسی.
کنون شادمان باش و انده مخور
که جز نیکویی خود نباشد دگر.
فردوسی.
جهان چون بر او بر نماند ای پسر
نماند بتو نیز انده مخور.
فردوسی.
ای دل رفتی چنانکه در صحرا دد
نه انده من خوری و نه انده دد.
(از قابوسنامه).
مخور انده خاندان چون نماند
همی خاندان نیز سلطان و خان را.
ناصرخسرو.
هر که او انده و تیمار تو نگزیند
تو بخیره چه خوری انده و تیمارش.
ناصرخسرو.
امروز کم خور انده فردا چه دانی آنک
ایام قفل بر در فردا برافکند.
خاقانی.
کنون دل انده دل می خورد زانک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت.
خاقانی.
معتدل نیست آب و خاک تنت
انده قد معتدل چه خوری.
خاقانی.
خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.
خاقانی.
انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.
نظامی.
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوگواری و ماتم گری.
نظامی.
چو روی نکو داری انده مخور
که موی ار بیفتد بروید دگر.
(بوستان).
و رجوع به اندوه خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سوراخ سوراخ شدن پارچۀ پشمی و قالی بسبب کرم بید
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
باستسقای لحمی مبتلا شدن. به ورم آماس دچار شدن. به اودما، اوذیما، ادم گرفتار شدن. آماس و ورم کردن: دست فلانی این روزها باد آورده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ ظَ)
خوردن. بلعیدن. (ناظم الاطباء) : هرمزان گفت مرا مکش تا یک شربت آب بازخورم. (تاریخ قم ص 303).
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ دَ)
مردار خوردن. لاشه خوردن، کنایه از غیبت کردن است
لغت نامه دهخدا
(پَرْ دَ)
برگرفتن و بدهان نهادن دانه قوت را. اکل دانه، چینه خواری. دان خوردن:
مهترا بلبل انسم پس از این
بجزاز دست ادب دانه مخور.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ)
بوسه گرفتن. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ رَ)
، در تداول عامه توسری خوردن. و رجوع به بامبه و بامب و مترادفات آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ / مَ)
چاپ خوردن. علامت خوردن. و رجوع به باسمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ بَ)
گول خوردن. فریب خوردن. (غیاث اللغات) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ نَ)
کنایه از اکتساب هوا کردن. میرخسرو گوید:
سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده
بر آن سرخی ّ رو بدهد گواهی گر نهان دارد.
(از آنندراج).
خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن.
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ تَ)
راه بریدن بسرعت. (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج). ورجوع به راه خوری و ره خوردن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تاثیر کردن باد در بدن شخص، در معرض هوا قرار گرفتن، تاب خوردن برارجوحه نشستن و بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید خوردن
تصویر بید خوردن
سوراخ سوراخ شدن پارچه پشمی و قالی بسبب کرم بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه خوردن
تصویر بوسه خوردن
بوسه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو خوردن
تصویر بازو خوردن
صدمه دیدن بازوی شخص پذیرفتن آسیب از بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین